مهدیمهدی، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات خانوادگی ما

هفته 15

سلام به بهترین دخمل دنیا.هفته پانزدهم هم شروع شد.جمعه من و بابا یه دستی به سر و گوش خونه کشیدیم.خیلی خسته شدم با اینکه کارای اصلی رو بابا کرد و غذا هم نمیخواستم بپزم.مهدی هم خیلی تب داشت.بدنش هم از شدت تب میسوزه و میخاره  ایشالا داداشی بهتر شه. بابایی دوباره تا باهات حرف زد تکونتو حس کردم.ناقلا تو هم از الان بابایی شدی؟هووی من نشی ها.عشق اصلی بابا منم.اینو گفتم که همیشه یادت بمونه مهدی جونم این هفته خیلی اذیت شد.به آنتی بیوتیک حساسیت داد بدنش و دهنش پر آفت و تبخال شد. ولی خداروشکر الن خیلی خوبه فقط جشن اسمش افتاد بعد عید. مامانی این هفته کمر درد داره.مثل بارداری قبلی  آخر هفتع میریم مسافرت با داداشی به شهر زادگاه مامانی ک...
21 اسفند 1392

هفته 14

دخملکم امروز وارد ماه 4 زندگی جنینی ت شدی.تولد 4 ماهگیت مبارک. خوب مقاومت کردی عزیزم  جمعه خونه عمه دعوتیم.بابایی بلیط واسه سفر عیدمون گرفته.منتظر جواب آزمایش غربالگری هستم تا با سونو بریم پیش دکی ببینم اجازه سفر بهمون میده یا نه  آخه عید اگه اینجا بمونم به تو خیلی فشار میاد.اما خونه مامان زهرا بت خوش بیشتر میگذره ایشالا. عزیزکم .مهمونی از بینی مون در اومد  از بس درد کشیدم شنبه و یکشنبه مردم مامانی.چون زیاد خونه عمه نشستم لگنم خیلی اذیتم کرد. دوشنبه شب یعنی 12/12 یه چیزی تو دلم تکون میخورد.فرداش هم بابا بات داشت حرف میزد.هی میگفت فاطمه زهرا بابا تکون بخور یه کم بیا بالا تا مامان کمتر درد بکشه زیر دستش لولیدی.الهی قربون دو...
17 اسفند 1392

هفته 11

سلام عزیزکم.روزها دارن میگذرن و منو به تو نزدیکتر میکنن.ولی سخت میگذرن.اکثر روزها حال مامانی بده و یه گوشه ای خودشو ول کرده.نه حال خوردن دارم نه غذا پختن.مامان زهرا چند روزی پیشم موند.خدا خیرش بده خیلی کمکم کرد.حالم خیلی بهتر شد.بابا جهانبخش اومد دنبالش و بردش اهواز.خاله هدی هم نی نی ش 15 بهمن ساعت 10 شب به دنیا اومد و هانیه سادات خانم قدم به کره خاکی گذاشت.مامان هفته پیش بعد مدتها رفت خرید.مامان زهرا یه پالتو خوشگل واسم خرید.خودم هم یه کیف مشکی خوشمل گرفتم.البته تا2 روزبعدش خوابیدم و سرحال نبودم.هفته پیش دوباره اصفهان سفید پوش شد اونم 2 بار.خاله نجمه کیف کرد.
8 اسفند 1392

هفته 13

سلام عزیزکم.دخملکم این هفته یه هفته خاص بود.روز دوشنبه92/12/5 که 12 هفته و 3 روز از بارداریم میگذره رفتیم با بابایی سونو nt .اونجا یه ساعتی معطل شدیم تا رفتم پیش خانم دکتر.تو رو دیدم که کف دلم خوابیده بودی وهر دفعه یه تکونی میخوردی.خدارو شکر عدد ریسک nt  خوب بود.ولی دلیل درد هام مشخص شد.جفتت پایینه ودوباره مامانی باید بره تو فاز استراحت.دکی گفت احتمالا دخملکی بابایی هم اینقدر ذوق کرد که نگو.گفت 2 ماه پیش خواب عجیبی دیده که تعبیرش نی نی دختر میشده.ناز بابای تو دارتو برم. منم نهار دعوتشون کردم داداشی و بابا رفتن رستوران خریدن و اومدیم خونه باهم زدیم تو رگ.فرداش هم رفتیم آزمایشگاه خون و جیشمونو دادیم به خانم دکی تا چکمون کنه.گوش مامانی ر...
8 اسفند 1392
1